داستان عابد و شیطان
 
bahar net
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 1:44 ::  نويسنده : خادم امام زمان

مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد

و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.

ابلیس در این میان گفت : دست بدار تا سخنی بگویم،

تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است،

به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛

با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است …


عابد با خود گفت : راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم

و آن دیگر هم به معاش صرف کنم ، و برگشت…

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت ،

روز دوم دو دینار دید و برگرفت ، روز سوم هیچ پولی نبود!....

خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت …

باز در همان نقطه ، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!

عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم !

ابلیس گفت : زهی خیال باطل ، به خدا هرگز نتوانی کند !!!

باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

عابد گفت : دست بدار تا برگردم !

اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!!

ابلیس گفت : آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی

و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛

ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در ان بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد او مرا می خواند، او مرا می خواهد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان bahar net و آدرس bahar64.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان